بوردیو هم فراغت را در مسئلهی مورد غلاقهی خود یعنی تمایز پیدا و تحلیل کرد
همانطور که خود بوردیو استدلال می کند تمایزهای اجتماعی را می توان در مجموعه ی متنوعی از اعمال اجتماعی مشاهده کرد، از جمله اعمالی که بطور سنتی مربوط به فراغت می شوند مثل تعطیلات، ورزش ها، مطالعه، موسیقی، سینما و سایر امور ذوقی.
به عقیده ی بوردیو این زمینه ها را می توان به لحاظ میزان سرمایه های اقتصادی و فرهنگی کسانی که در آنها جای دارند بررسی کرد و نقشه ی اجتماعی و فرهنگی موقعیت اجتماعی و خط سیر اجتماعی آن ها را در جامعه ترسیم کرد.
این رهیافت به خودی خود چندان تازگی ندارد. چندین منتقد، "تمایز" بوردیو را با «نظریه ی طبقه ی مرفه» (وبلن(44) 1925) مقایسه کرده اند و تشابه آنها را از جهت تأکید بر اهمیت نمادین فراغت و رابطه ی آن با منزلت، خاطرنشان ساخته اند. اما بوردیو در "تمایز" به مضامینی می پردازد که نتایج مهمی برای مناقشه درباره طبقه، فرهنگ مصرف و پست مدرنیته داشته است.
این مناقشه بر اساس تلاش هایی شکل گرفته است که تغییرات فرهنگی معاصر را به عنوان حرکت از دنیای اجتماعی مبتنی بر روابط گروهها، طبقات و افراد با ابزار تولید، به دنیایی که در آن روابط با ابزارهای مصرف تبیین کننده اصلی به شمار می آید، متصور می شود.
علاقه ی اصلی مقاله حاضر توجه به حوزه هایی از زندگی اجتماعی است که بیرون از دنیای کار و شغل قرار می گیرند. طبق این رهیافت، کار به طور فزاینده ای در ایجاد هویت اجتماعی بی اهمیت تر می شود و دست کم برای بخش بزرگی از طبقات متوسط جدید، نظام های ارزشی جدیدی – که بر اساس مصرف استوارند – جایگزین ارزش های مرتبط با اخلاق پروتستان می گردند.
پیدایش طبقه متوسط جدید
رابرتز در کتاب "ساختار طبقاتی گسیخته" (رابرتز و همکاران، 1997) بر مبنای مطالعه ی تصورات مردم از طبقه و رابطه ی میان شغل، سیاست، تحصیلات و آگاهی طبقاتی، به این نتیجه رسیده است که تغییرات حادث در ساختارهای مشاغل نه نشانگر فرایند بورژوایی شدن است نه نشانگر فرایند پرولتاریی شدن.
«برخلاف نگرانی های دوره ی پس از جنگ، طبقه ی متوسط رو به افول نرفته بلکه رشد و توسعه کمی یافته است، زیرا رشد اقتصادی مشاغل یقه سفید جدیدی خلق کرده است که مشاغل حرفه ای، مدیریتی و اجرایی و نیز مشاغل حوزه ی علم و تکنولوژی را شامل می شود.
از دهه ی 1950 به بعد به وفور شنیده ایم که به سوی جامعه ی طبقه ی متوسط رهسپاریم. اما در این فرآیند، طبقه ی متوسط آن چیزی نشد که لوییس(45) و ماود(46) (1949) هوادار آن بودند.
یوتوپیای آنها از طبقه ی متوسط نشانگر افرادی اصیل و مستقل بود که می توانستند الگو و آرمانی را تجسم بخشند که دیگران آن را تحسین و از آن تقلید کنند. هیچ یک از محققانی که در بیست سال گذشته به مطالعه ی طبقه ی متوسط پرداخته اند از آنها به عنوان چهره های شاخص و ممتاز یاد نکرده اند. توافق عمومی وجود دارد که طبقه ی متوسط در حال تغییر است.
اما در چه جهتی؟ و آیا دیگر امکان تشخیص فرهنگ هسته ای و اساسی طبقه ی متوسط وجود دارد که مرکب از مجموعه ی منسجمی از ارزش ها و سبک زندگی مرتبط با آن باشد؟» (رابرتز و همکاران 1977، ص 107).
توافق عمومی وجود دارد که طبقه ی متوسط در حال تغییر است
به عقیده ی رابرتز و همکاران وی، ما شاهد از هم گسیختن و پاره پاره شده فزاینده ی ساختار طبقاتی هستیم که نتیجه ی پیدایش توده ی متوسطی است که بازار مصرف و منزلت آنها را می توان به چهار دسته تقسیم کرد
اول، کسانی که در سازمان های بزرگ کار می کنند که اصطلاحاً "انسان سازمانی" نامیده می شوند. انسان سازمانی" نامیده می شوند. انسان سازمانی بیشتر دلمشغول خانواده و فعالیت های غیرکاری است تا زندگی شغلی
دوم، گروهی از یقه سفیدان دفتری با سطح نازلی از مهارت، سوم طبقه ی متوسط سنتی یا خرده بورژوازی، و بالاخره گروه حرفه ای و به شدت پر تحرک "تحصیل کردگان".
چنین تصوری از شکل ساختار طبقاتی، نکات زیادی برای گفتن دارد:
1) افت صنایع تولیدی و مادر که اجتماعات سنتی طبقه ی کارگر را در خود جای می داد
2) بیان اهمیت تحرک جغرافیایی، فرصت های تحصیلی، تحول تکنولوژیک و رشد اتحادیه های یقه سفیدان، به عنوان عامل مؤثر بر افول ساختار طبقاتی سنتی و پیدایش ناهمگونی فزاینده در گروههای طبقاتی.
«تحلیل ما از شواهد و اطلاعات، گویای این است که... در قشرهای یقه سفید... روزهایی که سخن گفتن از "طبقه ی متوسط" واقع گرایی محسوب می شد، سپری گشته اند. روند تغییرات به سوی چند پاره شدن طبقه ی متوسط و تبدیل به چندین قشر قابل تمییز است که هر یک دیدگاهی خاص درباره ی جایگاه خود در ساختار اجتماعی دارند». (رابرتز و همکاران 1997، ص 143).
نظرات شما عزیزان: